اکسید گشت و سوختیم بس که فیزیک و شیمی آموختیم هی اسید و باز دعوا می کنند خاک عالم بر سر ما می کنند درس چون در مغز داغم می رود می شود فرار و فوری می پرد اهرم ذهن مرا کج کرده است روز و شب معلوم و مجهول می کنم ذهن خود را اینگونه مشغول می کنم این مسائل که فیزیک بر هم مرکز ثقل مرا بر هم زده جبر و مجهولات است آن درد است درد چهره ام از دست جبر زرد است گه شکایت از کتانژانت می کنم گر بخوانی بیست بار این زیست را ای دریغ هرگز نبینی بیست را از زبان خارجه آشفته ام در سرزنگ زبان من خفته ام بس که کوه دارد دلم سنگین شده الغرض ای دوستان من خسته ام در کلاس چون مرغی پر شکسته ام
نظرات شما عزیزان:
بار سنگین فیزیک لج کرده است
گه گله از دست تانژانت می کنم
قلبم از جغرافیا غمگین شده
Power By:
LoxBlog.Com |